آزادی را میخواهیم تا حدی که حاضر نیستیم حتی لحظه ای جز خداوند و دین او بر ما سیطره ای داشته باشد.
آزادی خواهی ما در حد حرف نیست بلکه حاضریم برای به دست آوردن آن هم جان را هم فدا کنیم. حتی برای آزادی به میدان آن هم اکتفا نمی کنیم.
آزادی را میخواهیم تا حدی که حاضر نیستیم حتی لحظه ای جز خداوند و دین او بر ما سیطره ای داشته باشد.
آزادی خواهی ما در حد حرف نیست بلکه حاضریم برای به دست آوردن آن هم جان را هم فدا کنیم. حتی برای آزادی به میدان آن هم اکتفا نمی کنیم.
رهبرم را دوست می دارم نه از آن جهت که مجبورم مانند سایر حکومت ها پیرو او باشم بلکه او جزئی از اعتقادات من است
دیگر زمانه حرف های پنهانی گذشته ست. دیگر زمانه ای نیست که اعتقاداتمان را به خاطر مصلحت ها پنهان کنیم.
صریح و صادقانه می گویم:
«من رهبرم را دوست می دارم»
من انقلابی ام
حرف را صریح و صادقانه می گویم
از از انسان های ملاحظه گر و ترسو شدیداً پرهیز دارم
در اندیشه تمدن سازی هستم. پس به دوستانم در هر کجای این سرزمین پهناور که به دنبال جهانی سازی اسلام هستند درود می فرستم.
من انقلابی ام
حرف را صریح و صادقانه می گویم
از دشمنان اسلام و انقلاب امام خمینی شدیداً متنفرم
با آنها هیچ سر سازگاری ندارم و نخواهم داشت
از همین ساعت، به مستکبران دنیا هشدار می دهم:
«خودتان را جمع کنید. خدا نکند با هم روی در روی شویم»
من انقلابی ام
حرف را صریح و صادقانه می گویم
انسان هایی که به چز ثروت و شهوت به چیز دیگری فکر نمی کنند را شدیداً بدبخت و بیچاره می دانم.
مگر دینتان کجا رفته؟! فراموش کرده اید خدایی هم هست؟ یا اصلا ادبیات دین خدا برایتان آشنا نیست؟!
من انقلابی ام
حرف را صریح و صادقانه می گویم
ولایت فقیه از پایه های مستحکم اعتقادی من است
مراقب باشید کوچکترین بی احترامی به رهبرم بشود حسابتان با کرام الکاتبین خواهد بود.
من انقلابی ام
حرف را صریح و صادقانه می گویم
این روزها دلم عجیب هوای شهادت دارد
خوب تجربه کرده اید که جان ما برای خدا چیز بسیار ناقابلی است
هوس ندارم وقتم را تلف کنم خلاصه سخن جانم را برای حفظ دین خدا و تحقق تمدن نوین اسلامی به کف گرفته ام
بار دیگر هشدار می دهم اگر غلطی از شما سر بزند قبل از آنکه خودتان را از ترس خیس کنید فریاد توبه بخوانید.
خدایا بار سنگینی بر روی دوشم گذاشته ای! من توانایی به مقصد رساندن این بار را ندارم. خدایا صادقانه می گویم من انقلابی نیستم انقلابی بودن لیاقت می خواهد. پناهم ده
هنگامی که تک تک افراد مردم در کنار هم، اجتماع را تشکیل می دهند و نام جامعه را به خود می گیرند طبیعی است که باید حاکم و فرمانروایی مدیریت امور آن اجتماع را به عهده گیرد و گرنه سیستم های اجتماعی آن ملت دچار اختلال شده و بی نظمی را در پی خواهد داشت. آیا به نظر شما اینگونه نیست؟ اگر امورات حکومتی را به حال خود رها کنیم و بگوییم مهم نیست کسی اداره کند یا نکند آیا باز هم جامعه منسجم باقی می ماند؟! باز هم طبیعی است که هیچ عاقلی نمی گوید که اینچنین جامعه ای نیازمند مدیر و حاکم نیست.
حال چگونه ممکن است که مسلمانان جهان کشور خود را بدون رهبر و پیشوا رها بگذارند تا هم روابط داخلی و هم روابط خارجی آن دچار اختلال و نابودی بشود؟! لذا ست که امام صادق (علیه السلام) در سخنان گهربارشان فرموده اند: «سه چیز است که مردم هر شهری به آن نیاز دارند تا در امور دنیا و آخرت خود به آن پناه ببرند و اگر این سه را نداشته باشند به نابسامانی در زندگی گرفتار خواهند شد: اول فقیه دانای پرهیزگار، دوم فرمانروای نیکوکاری که مردم از وی پیروی کنند و سوم پزشک آگاه مورد اعتماد» (کتاب تحف العقول، صفحه 319)